بدخواهی و دشمنی و بداندیشی. (ناظم الاطباء). عداوت. کینه توزی: کز سر کین وری و بدخویی درحق من دعای بد گویی. نظامی. کارگاه خشم گشت و کین وری کینه دان اصل ضلال و کافری. مولوی. رجوع به کین ور شود
بدخواهی و دشمنی و بداندیشی. (ناظم الاطباء). عداوت. کینه توزی: کز سر کین وری و بدخویی درحق من دعای بد گویی. نظامی. کارگاه خشم گشت و کین وری کینه دان اصل ضلال و کافری. مولوی. رجوع به کین ور شود
کنایه از عطارد است. (برهان) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) : در دل خاره در روم چو شرار تیر چرخم که سخت کارگرم. حیاتی گیلانی (از آنندراج). ، چیزی باشد مانند تیرهوائی که از آهن سازند و درون آن را پر از باروت کرده آتش زنند و به جانب دشمن سردهند و آن در هندوستان متعارف است و به هندی ’بآن’ گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و بر هر که خورد از اسب و سوار و پیاده هلاک کند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : نه تیر چرخ رسد بر سرش نه کشکنجیر نه منجنیق و نه سامان برشدن بوهق. انوری (از انجمن آرا). ، بعضی گفته اند، چرخ کمان سخت، و تیر چرخ، تیری که از کمان اندازند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)
کنایه از عطارد است. (برهان) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) : در دل خاره در روم چو شرار تیر چرخم که سخت کارگرم. حیاتی گیلانی (از آنندراج). ، چیزی باشد مانند تیرهوائی که از آهن سازند و درون آن را پر از باروت کرده آتش زنند و به جانب دشمن سردهند و آن در هندوستان متعارف است و به هندی ’بآن’ گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و بر هر که خورد از اسب و سوار و پیاده هلاک کند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : نه تیر چرخ رسد بر سرش نه کشکنجیر نه منجنیق و نه سامان برشدن بوهق. انوری (از انجمن آرا). ، بعضی گفته اند، چرخ کمان سخت، و تیر چرخ، تیری که از کمان اندازند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)
نوعی از کمان. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). کمان تخش. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) : وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بوده فروترین یک من بود و مرآن را بهر کودکان خرد سازند و هرچه از چارصد من تا دویست وپنجاه من چرخ بود، هرچه از دویست وپنجاه من فرودآید تا به صد من نیم چرخ بود و هرچه از صد من فرود آید تا به شصت من آن کمان بلند بود. (نوروزنامه). نیزرجوع به تخش و چرخ در این لغت نامه شود: به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست خدنگ پیش به زه کرد و نیم چرخ به چنگ. فرخی. در ملک خنجر ملک و نیم چرخ او بحری است پر جواهر و چرخی است پرشهاب. مختاری. گردن چو نیم قوس و در آهنگ تک چنان کز نیم چرخ وهم جهد ناوک کمان. اثیر. از نیم چرخ خویش پرانید بر هوا با کرکسان چرخ پر کرکس و خدنگ. سوزنی. شود به صورت کفگیر چرخ پنگانی چو نیم چرخ بر این چرخ عشوه گر سازد. مجیر
نوعی از کمان. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). کمان تخش. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) : وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بوده فروترین یک من بود و مرآن را بهر کودکان خرد سازند و هرچه از چارصد من تا دویست وپنجاه من چرخ بود، هرچه از دویست وپنجاه من فرودآید تا به صد من نیم چرخ بود و هرچه از صد من فرود آید تا به شصت من آن کمان بلند بود. (نوروزنامه). نیزرجوع به تخش و چرخ در این لغت نامه شود: به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست خدنگ پیش به زه کرد و نیم چرخ به چنگ. فرخی. در ملک خنجر ملک و نیم چرخ او بحری است پر جواهر و چرخی است پرشهاب. مختاری. گردن چو نیم قوس و در آهنگ تک چنان کز نیم چرخ وهم جهد ناوک کمان. اثیر. از نیم چرخ خویش پرانید بر هوا با کرکسان چرخ پر کرکس و خدنگ. سوزنی. شود به صورت کفگیر چرخ پنگانی چو نیم چرخ بر این چرخ عشوه گر سازد. مجیر
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 18هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو خلیل آباد به ده سفید. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل، دارای 773 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 18هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو خلیل آباد به ده سفید. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل، دارای 773 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
نوعی کمان تیر اندازی که وزنه آن از 250 تا 100 من بود: کمان تخش: (خصم از شکوه عدل تو بگریخت چون شهاب از جرم نیم چرخ نجسته شهاب تو) (عثمان مختاری. چا. همائی. 477)
نوعی کمان تیر اندازی که وزنه آن از 250 تا 100 من بود: کمان تخش: (خصم از شکوه عدل تو بگریخت چون شهاب از جرم نیم چرخ نجسته شهاب تو) (عثمان مختاری. چا. همائی. 477)